آرشیو خرداد 1402
خبرت نیست که از دردِ وطن پیر شدیم
دیگر از فاجعه یِ بودنمان سیر شدیم
رعد و برقی که جهیدن بگرفت از تنِ ابر
آنچنان بر سرمان زد که زمین گیر شدیم
مِثلِ سنگی که ندارد خبر از مقصدخویش
بارها بی هدف از دره سرازیر شدیم
حیله ی شیخِ ریا بر سر باور که نشست
ناگهان با تلی از توطئه تسخیر شدیم
زندگی دستِ قضا و قَدَر افتاد که ما
کم کم از راهِ دعا تابعِ تقدیر شدیم
جمعی از معترضانیم که به دستورِ ستم
گوشهی دنجِ قفس بسته به زنجیر شدیم
ماهمان نسل به پا خاسته یِ عصر غمیم
خودمان هیچ ندانیم کهچه تفسیر شدیم
بذرِ امید بپاش از سرِ شب تا دمِ صبح
شاید از نو عسلم شاهدِ تغییر شدیم
پسِ باغ قوامای غنچه یناز
مگر پیراهنت را کرده ای باز
هنوز از بوی نارنج تو پر بود
تنِ اردیبهشتِ شهرِ شیراز
به قولِ خداوندِ اردیبهشت
نشاید که بگریزی از سرنوشت
دهن را پر از حرفِ زیبا بکن
زبان رانچرخان به گفتار زشت
شکوهِ روی ماهت جلوه ریز است
تلالویِ نگاهت شعله خیز است
اگر باغِ بهاران شد معطر
صبا در تاب زلفت مشک بیز است
تنم آتش گرفت از آهِ سوزم
نکردی چاره ای بر حال و روزم
کشاندی بر سکوی انتظارم
که چشمم را به روی در بدوزم