آرشیو خرداد 1400
چه بی باکانه در شبهای بندر
زند بر اسکله شلاق ِ تُندر
بهم ریزد سکوت ِ ماهیان را
چو قایق روی امواج شناور
اگر در کوچه بگذاری قدم را
معطر می کنی باغ ِ ارم را
و گرنه نازنینا روی ِ شهرم
فرو ریزد نبودت گردِ غم را
بلا بالا بلندِ شرقِ دوری
شکوهِ بی بدیلِ کوه نوری
تراشت داده الماسِ اهورا
سپید اندام ناز ِ تن بلوری
غزال ِایل احساسم تو باشی
شکوه ِ باغ گیلاسم تو باشی
بلور بی بدیلخوش تراشی
نگین روی الماسم تو باشی
با یاد ِ "صبا" ترانه در ساز بریز
در بغض بنان الاهه ی ناز بریز
با زمزمه در گوشه ی ماهور بزن
تصنیف خوش ازخدای آواز بریز
نگاه صبحدم را نور پاشید
به چشم ِ پنجره یکباره تابید
جهانی پا شد از خواب ِ شبانه
به عشق دختری بانام خورشید
آسمان ِ آبی ام را هاله ای از غم گرفت
روشنایی را سیاهی در بغل محکم گرفت
ظاهر آمد زاهدی با کوله باریو از ریا
با کژی ها راستی را از دیار ِ جم گرفت
بسکه کرد از روز اول دشمنی ها را عَلَم
رنگ صلح ودوسِتی را ازتن پرچم گرفت
می کنم با آه ِ حسرت یادی از اسطوره ها
میهنم را در نبود ِ آرش و رستم گرفت
پیرهن را بر تن ِ ناز ِ شقایق پاره کرد
خون گرم لاله را با تیغ کین در دم گرفت
از همانروزی که شادی از دیارم پر کشید
چلچراغ روشنم را سایه ی ِ ماتم گرفت
آنقَدر بانو عسل خونابهباریدم که دوش
دائم از سیل سرشکم مژه ها را نم گرفت