آرشیو خرداد 1398
شبی گفتم که سرشار از نبوغ است
بـه دورانش چـراغم پـر فروغ است
ولی با چشم خـود می بینم امــروز
کـه مبنای وجودش بـر دروغ است
چه می شد بی تأمل زوج باشیم
به عشق و همدلی در اوج باشیم
درآییـم از لـب دریـا بــه پــــرواز
به دور از حلقه های مـوج باشیم
وقتی کششی دارد نیــــروی غــزل هایم
با زمــزمــه می رقصـد بانوی غـزل هایم
با خنـده ی شیرینش هــر ثانیه می ریزد
بـاران تبـسـم را بــــر روی غــــزل هــایم
با دست پــر از غنچه می آید و می کارد
آلالــه ی وحشی را در جــوی غـزل هایم
در فصل گل و لالـه از عشقشقـایق ها
چـــادر زده در صحرااردوی غــزل هایم
آرامـش بـلبـل هـا در دسـت تـپش افـتـد
آن لحظه که می لـرزد زانوی غـزل هایم
در مـوسم کوچیدن از دیـــد ِ پــرستوها
بی پنجــره می باشد پستوی غـزل هایم
چونساغرلبریزی پیوسته پرازشهد است
از عشق عسـل بانـو کنــدوی غــزل هایم
جهـــان و جـــام جمشیــدم تـو باشی
خـــدای عشـق و امیــــدم تـــو باشی
همـان روزی کـه چشمـم بـر تـو افتاد
به خود گفتم که خورشیدم تو باشی
شکوهِ باغ گیلاس و هلویت
برانگیزد قناری را به سویت
اگر باد از تو گیرد روسری را
بریزد برگ گل از لای مویت
ای نام تـو بـر لبم خـوشایند
در مـذهب ما تویی خداوند
شیرین شده ای تا که بگیرد
فرهاد زمانه از لبت قـند
مرا جز درد و غم فریاد رس نیست
امیـدم ذره ای دیگـر به کس نیست
به خـود گفتم رهـا می گـردم از دل
ولی راه گریز از پیش و پس نیست
به هر جا پا گـذارم خشکسالی ست
طراوت در میان خار و خس نیست
از آن روزی کــه دلبـر ترک مــن کرد
مرا گاهی غـم عشق و هوس نیست
بــزن نی زن کـه رفـت آرام جـــانـم
دلـم جای غمست و ناله بس نیست
بنـال ای مـرغـک ســر در پــر و بـال
کـه جــای زنـدگانی در قفس نیست
همـــان بهتـــر کـه کامـم تلــخ باشد
عسل از این که همنفسنیست
مــن از نـاز نگاهـت شـرم دارم
ولی طبعی لطیف و نــرم دارم
بغل وا کن کـه در کورانسرما
در آغوشتخودم را گرم دارم
کماکان بر همان سبک و سیاقی
نداری شور و شوق و اشتیاقی
جـوابم را کــه دادی با سکوتت
شـدم آمــاده ی هــر اتفـاقی