آرشیو خرداد 1397
روزگاری اعتبار و شور و حالی داشتیم
زندگی در دشت سبزِ بی مثالی داشتیم
در کنار جنگل سرو و سپیدار و بلوط
چشـمه های سرد وشیرینِ زلالی داشتیم
بوی گندم درمیان کوچه هـا پیچیده بود
چای داغ و بقچه یِ نان حلالی داشتیم
هم چنان از بی قراری در هوای زلـف یار
نغمه ی تار و سرود ِ دی بلالی داشتیم
در میان دشتی از آلاله ها در پایِ کوه
باغی از نارنج و سیب و پرتقالی داشتیم
با ورود فصل گرما تن بـه دریا می زدیم
برسر شن های ساحل قیل وقالی داشتیم
شعرها بی وقفه جاری میشد ازچشم قلم
در تب و تابِ غزل طبعِ زلالی داشتیم
میکشیدیم بیش و کم بانو عسل را در بغل
محفلی از جنس الفت با غزالی داشتیم
گوشه یِ چشم قشنگ تو اگر نـم باشد
دل افسرده ی ِ من منــزلِ ماتــم باشد
دستم اصلاً نرود ثانیه ای سمت قلم
بستر شعـر و غـزل گـرچه فـراهم باشد
بی نصیبم نکن ازخندهیشیرین کهلبت
بـه گواراییِ صد چشمه ی زمــزم باشد
من همانشاعرشهرم که بههنگام سخن
هرچه جاری بکنم وصف تورا کم باشد
یادی از فاجعه ی ارگ دلم کن که هنوز
زیـر و بـم دار تر از زلـزلـه ی بـم باشد
از زمانیکه ستم مالک ِمُلکم شدهاست
عیـد هر ساله ی مـا عین ِ محـرم باشد
شیخِفهمیدهکهداردخبر ازعرضبهشت
بیگمان سهم خودش طولﺟﻬﻨﻢ باشد
مهربانو عسلم جذبه ی عشق مـن و تو
اوج شعریست که ازقاعده محکم باشد
آن کــه مــرا دوش بهــم ریخته
عشق و هوس را به هم آمیخته
بیــنِ غـــزل مشعـل احساس را
در دل هــر واژه بــــر انگیـخته
تو همانی که خدا ناز و قشنگت کرده
جلوه یِ بی بدلِ شهرِ فرنگت کرده
محو آرایهی چشم وخط وخال توشدم
بس که نقاش پر از حوصله رنگت کرده
زیر رگبار مسلسل نکنم شکوه که عشق
بودنم را هدفِ تیرِ تفنگت کرده
لت و پارم بکن از آتش رگبار نگاه
دل پر وسوسه عادت به فشنگت کرده
بی شک از باغِ ارم ثانیه ای رد نشود
هر نسیمی گذر از جامه ی تنگت کرده
شوکرانی که به جانم زدی از روی جفا
آه سردی ست کـه همراه شرنگت کرده
مگریز از منِ آسیمه سرِ خانه به دوش
سوز و سرمایِ دلم زبر و زرنگت کرده
زده ام زل به دو تا چشم تو بانو عسلم
حالتِ قرنیه ات مِثلِ پلنگت کرده
من آن افسرده جانِ تیــره بختم
کـه افتــاد از بلنـــدی ها درختـم
از آن روزی کـه اقبالم کـج افتاد
به زیر دست و پای سنگ سختم
مگر بغضی که مانده در گلویم
کند در جای خلوت قصه گویم
هنوز از نا امیدی می کنم خاک
دلـــــم را در مـــــــزار آرزویـم