آرشیو تیر 1392
اگـــــرچه لایق و ارزنده ای تو
لجوج و سرکش و یکدنده ای تو
من از رفتار تـــو فهمیدم این را
کـه از من واقعاً دل کنده ای تو
گلِ پیراهنت را دوست دارم
غزلهای تنت را دوست دارم
شبیه ساغر از جنس بلوری
بلور گردنت را دوست دارم
از آن ﺭﻭﺯﯼ ﮐــﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺩﺳﺖِ ﭘﯿﻮﻧﺪ
اسیرم کـرده ای ﺑﺎ ﭼﺸـﻢ ﻭ ﻟﺒـﺨﻨﺪ
به جـرم اینکه چشمم بـر تـو افتـاد
زدی بـر دست و پاهـای دلـــم بنــد
هنوز از عشق رویت مـانده حیران
قلـــم در دست نقــاش و هنـــرمند
برقص ای گل کـه در پهنای هستی
تـو هستی بهتـرین هــای خــداوند
چنان هستی که از عشق تو حافظ
بخــــارا را ببخــشد تا سمــــرقــند
ﭼﻮ ﺑﺮﺩﺍﺭﯼ حجاب از روی رخسار
ﻧﮕــــﺮﺩﺩ ﻣـﺎﻩ ﺗﺎﺑﺎﻥ ﺑﺎ ﺗــــﻮ ﻣــﺎﻧﻨﺪ
ﻋﺴﻞ ﺑﺎﻧﻮ ﻋﺴﻞ ﮔﯿﺴﻮ ﻋﺴﻞ ﭼﺸﻢ
ﻟﺒﺖ شیرینﻟﺒﺖ بوسهﻟﺒﺖ ﻗـــﻨﺪ
ﺭﻫﺎ ﮐـــﺮﺩﻡ ﻧﻔﺲ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻫــﻮﺍﯾﺖ
ﮐـﻪ ﺑﻮﯾﺪ روسری تا خاکپایت
مـنِ بیـدل چه دانستم ﮐﻪ ﺭﻭﺯﯼ
ﺑـﻪ ﺑﺎﺩﻡ ﻣﯽ ﺩﻫـﺪ ﺯﻟـﻒ ﺭﻫــﺎﯾﺖ
همانروزی که چشمم بر تو افتاد
شــدم از بی قــــراری ﻣﺒﺘـﻼﯾـﺖ
نکــردی بی گمــان مــا را اضافه
بــه دلبنـدان گیســـوی طـلایـت
چه برق آسا به جانم آتش افکند
لــب ســــرخ و نگـاه دلـــربـایـت
روان می شد قلـم بر روی کاغـذ
ﺭﻗــﻢ ﻣﯽ ﺯﺩ ﻏــــﺰل ها ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯾﺖ
دلــم را بــا "نمی آیی" شکستی
عسل بانـو چــه سازم با جفایت
اگر یک شب نبینم روی ماهت
شود روزم چو چشمان سیاهت
مبادا از هوس گاهی نگاهی
بلغزد روی چشم بی گناهت
کبوتر جامه ی آبی بپوشد
نگاهش گر بیفتد بر نگاهت
من آن مستم که عمری دست و سر را
بساییدم به پای بارگاهت
گمان کردم که چون یوسف بگردد
هر آنکس شد اسیر قعر چاهت
هوای بی کسی ایدل چه سرد است
بغل بگشا که آیم در پناهت
عسل ، بیچارگی را شکوه ای نیست
هزاران چون منی شد گرد راهت