آرشیو تیر 1392
بنا داری که غمگینم بسازی
ملول از جان شیرینم بسازی
هدف کردی شعورم را که شاید
بدور ار رسم و آیینم بسازی
شب آدینه را مهتاب گردان
ز لبخندی مرا بی تاب گردان
به رسم دلبری با یک اشاره
بیا قند دلم را آب گردان
شبی جام و شرابی رو براه کرد
ز لبخندی دل و دین را تباه کرد
چو گردیدم کنارش مست و مدهوش
در آغوشش مرا غرق گناه کرد
چه سفاکانه ظالم با سر انگشت
به رگبار مسلسل لاله را کشت
نیامد بر گلویش آهِ گرمی
به جز خونی که بیرون می زد از پشت
تو میدانی به عشقت مبتلایم
ز چشمانت مگردان بینوایم
کنم جان را به قربان تو ای گل
قدم را گر گذاری در سرایم
تو را گیرم شبی ای گل در آغوش
شوم از بوی زلفت مست و مدهوش
تنت را بو کنم چون مشک و عنبر
که از بویت شود غمها فراموش
الا ساقی به عشق روی ماهت
شدم آشفته چون زلف سیاهت
بیا یک لحظه چشمت را به هم نه
که دل آتش نگیرد از نگاهت
خداوندا کنم پیدا دلم را
همان بالا بلندِ خوشگلم را
به من گفتا که روشن می نماید
شبانگاهی چراغِ منزلم را
به هر صبحی که کردم یاد رویش
شنیدم لحظه لحظه بوی مویش
گمان دارم چو پیکی نامه ام را
کبوتر می برد گاهی به سویش