آرشیو بهمن 1396
با استرس و دردِ درونم چکنم
از گسترش تبِ جـنونم چـکنم
فـردا کـه جوابم بکند دکتر من
بالا بــرود فشـارِ خـونم چکنم
ازآنروزی کهدر شهرم زدی طبلِ سیاهی را
نصیبم کرده ای فقر و جهانی از تباهی را
اگر در دل پریدن از قفس را آرزو کردم
رصد کردی در آمالم خیال پوچ وواهی را
خداوندان دانش را فراری دادی از میهن
به هر جنبنده پوشاندی لباس بی پناهی را
بدور ازدل پریشانی وضوکردی وپوشیدی
پس ازفرمان خونریزی ردایِ بی گناهی را
چنانموجضلالتبر وجودتگشتهمستولی
که گاهی بر نمی گردی مسیر ِ اشتباهی را
به یادم آیـد از اول گــدا بودی ولی اکنون
تصاحب کرده ای تاج وعمارتهای شاهی را
من ازخوش باوری هایم خداداند ندانستم
که دست آویز قدرت می کنی دینِ الهی را
علیه ظلم بی حدت مگر مردی چو آهنگر
به نام کاوه بر دارد درفش دادخواهی را
ای که در طولِ زمان مونس آدم بودی
بر سرِ شانهی هستی تو فقط کم بودی
آنقَدرخالص و پاکی که در آغوش نسیم
روی هر برگ گلی قطره ی شبنم بودی
مِثل اشکی که فرومیچکد ازگونه ی ابر
پاک و پاکیزه تر از بارش نم نم بودی
در پسِ باغ قناری وسطِ جنگل سبز
نفس میخک و آلاله و مریم بودی
ریگ تفتیده ای از دشتِ بلا بودم و تو
به گواراییِ صد چشمه یِ زمزم بودی
بویی از نسترن و لاله و شبدر بگرفت
هر که را ثانیه ای مونس و همدم بودی
به همان چشم پر از راز تو بانو عسلم
هم چنان در غزلم شعرِ مجسم بودی
بی گمان نم نمگلبوسه و لب نوشی ها
بــه وجـود آمـده از عطـرِ هماغـوشی ها
چه شود زلف تو هــم ره زند از بـاد صبا
که شود کوچه ی ما شاهد مدهـوشی ها
می زنی شعله که هـر ثانیه روشن بشود
آهِ آتـشکـــده در لحظـه ی خـاموشی ها
آنقَـــدر ناز و قشنگی کــه در آغــاز نگـاه
فتنه بر پا بکـند عکس تـو در گـوشی ها
آمــــدم در پسِ یادت کــه مگـر وا بکنی
لااقل پنجـــره ای سمـت فــرامـوشی ها
همچنان منتظرم تا که بگردد شب عشق
تب و تاب من و تو باعث هم جوشی ها
بـه تنت کن عسلم ململی از شعر سپید
که بـه پایان بـرسد فصل سیه پوشی ها
زلیخـــایِ دو تا چشم سیاهـت
تبـــانی می کند با روی مـاهت
نگاهت شور و شرها کرده برپا
که یوسف را بیندازد به چاهت
نه نا دارم کـــه با نازت برقصم
نـه دل دارم بــه آوازت برقصم
به تیپایم نـزن دنیای بـد جنس
که ناچارم به هرسازت برقصم
زنبــق دلـــداده به حـــرف آمده
غنچه لب و ناز و شگــرف آمده
حلقه ی در را زد و آهسته گفت
بــر سر گل دانـه ی بـــرف آمده
بوی زلفت آمد و باد ِ بهار آمد بیاد
شانه بر گیسو کشیدی سیم تار آمد بیاد
از گرامافون شنیدم قطعه ای از رودکی
بوی ِ جوی ِ مولیان و یادِ یار آمد بیاد
"آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا"
چشم خیس وحبس بغض شهریارآمدبیاد
دائم الخمرم نکن کز دیدنِ رنگ لبت
دانه هایِ تُردِ شیرینِ انار آمد بیاد
منحرف کردم نگاهم را به سمت صورتت
خط و خالِ چهره های ماندگار آمد بیاد
هر زمانی زل زدم بر غنچه های نیمه باز
بر لبانت بوسه های بی شمار آمد بیاد
در خیابانِ نمازی چادر افتاد از سرت
دلگشای ِ حافظ ِ والا تبار آمد بیاد
در غروب جمعه دلگیرم نکن بانو عسل
در نبودت کوچه های انتظار آمد بیاد