آرشیو اردیبهشت 1392
منتظر بــودم بیـایی سـوی دامـم ای عـزیز
تا بگــردی در بغــل آهــوی رامــم ای عـزیز
ﺭﻭبـروی دیـدگانم جوخـــه ی آتش بپاست
بوی غم دارد فضای صبح وشامم ای عزیز
خـاک دنیا را قیامت جمله بــر سر می کنم
گـر نگیـــری از رقیبــان انتقامـــم ای عزیز
ﮔﻔﺘﻪ ﺑـﻮﺩﯼ ﺩﺭ ﻏــﺰﻝ نام مــــرا هـــرگز نبر
شاه بیت شعـــرهایم را چه نامم ای عـزیز
تازه فهمیدم که از مهــر تو عاشق گشته ام
بی توچون مصراع شعری ناتمامم ای عزیز
پیش رویت ساغــر پـر باده را سـر میکشم
زهــر اگـر آغشته بنمائی به جامم ای عزیز
خیـره گـردیدم به مستی در بر چشمان تو
تا بفـرمائی جــــوابی بـر سلامــم ای عزیز
شاهدی کز درد عشقت دارم از کف میروم
یـا کـه درمانـم بکن یا کن تمامـم ای عـزیز
گر نمی دادی به پیغامم جواب از روی مهر
واژه ها گم گشته بودند از کلامـم ای عزیز
عاقبت از بی قــــراری در بــــدر دنبـــال تو
خاک عالـم طی شود در زیـر گامم ای عزیز
ای عسل بانو حیاتم در لب شیرین تــوست
آرزو دارم بـــر آیـــد از تو کامـــم ای عــزیز
آرزو دارم که با ﻻﻻﯾﯽ ﺍﺕ ﺧﻮﺍﺑﻢ کنی
یعنی از برق نگاهت غرقِ مهتابم کنی
چالِ رویِ گونههایت می برَد از دل قرار
رو به رویم خندهمیکردیکه بیتابم کنی
کرده ای انگور لـب ها را شـراب خـانگی
تابه یک ساغر خراب از باده یِ نابم کنی
دانه یِ بیریشه ای بودم بهدور از آفتاب
گوشه یِ باغِ تو روییدم که سیرابم کنی
دور از آغوشتو ایآرام جانیخ بسته ام
ای خوشآنروزی که با هُرم تنت آبم کنی
مِثلعیسایِمسیحیتا توییروحالقدوس
بی نیاز از بسته هایِ قرص اعصابم کنی
چاره ام بانو عسل درشهد لبهای تو بود
نوش دارویم نمی دادی که سهرابم کنی
در بر ِ آرامِ جانم بستر خوابم دهید
جای وی را در میانِ چشم پر آبم دهید
دیده ام آزرده گردید از سیاهیهای شب
آسمانی پر ستاره پیش مهتابم دهید
یا برای دیدنش در قعر دریایم برید
یا نشانی از شکوه دّر نایابم دهید
در کویر خشک و سوزان خسته ای لب تشنه ام
تا که دارم نیمه جانی جرعه ای آبم دهید
می خورم از درد عشقش تا سحرگه پیچ و تاب
ای طبیبان هر سه وهله قرص اعصابم دهید
قامتم شد چون کمانی از خم ابروی یار
می رود جان از تنم جا زیر محرابم دهید
در نهایت سر برآرام مثل دانه از زمین
مثل پیچک دور اندام عسل تابم دهید