آرشیو آذر 1398
به قدرِ یک بغل حرف نگفته
سخن ها دارد از درد ِ نهفته
نگـویید از انار و جشن چـلّه
که یلدا در میان بـرف خفته
تن حریرِ نازک اندامِ کمان ابرو کجاست
آن پری رخساره ی نازِ طلا گیسو کجاست
برده از من وقت رفتن صبر و آرام و قرار
سوگلِ زیبا رخِ طنازِ چشم آهو کجاست
از دنا تا پای هندوکش خیالم رفته است
کبک نازِ خوش خرامِ کوه دالاهو کجاست
دردِ بی آبی کشیـدم در سرابِ تشنگی
آب سردِخوشگوارِ چشمه ی تیهوکجاست
میکنم با التماس از رهگذرها پرس و جو
تا بدانم جایگاهِ تُرکِ مشکین مو کجاست
باغبان در باغ گیلاس و هلوراهم نداد
لعبت شیرین ترازانجیر وخرمالو کجاست
دزدکی از هرکه می پرسم جوابم می کند
کس نمیداند عسل بانویِ زیبا رو کجاست
نفس در تنگنای سینه سرد است
اتاق از سردی شومینهسرد است
زمستان زوزه ی پیوسته دارد
هوای ِ شنبـه تا آدینـه سرد است
دلم امشب هوای عشق دارد
تمنــا از خــــدای عشق دارد
نــوای دلنشین سیـم سنتور
طنینی از صدای عشق دارد
دامنِ سبزت پر از گل هـای نازِ دلبری ست
نم نم گلخنده هایت نغمه سازِ دلبری ست
کـم نـدارد بایگانی نسخه ای از خُلق نیک
آن چه در پرونده داری امتیازِ دلبری ست
سالها در زیر شالت خودنمایی کرده است
چتـر زلفت همچنان در اهتزازِ دلبری ست
برده ای با چشم و ابرویت قرار از بیقرار
اینهمه ناز و ادا از رمــز و رازِ دلبری ست
عاشقـانت را بکش با دلفـریبی تک بـه تک
تابه دستت یک بغل برگ جوازِدلبری ست
ردِ دندانت شبی روی لبـم جا خوش نکرد
ازعطش لبهای من محتاج گازِ دلبری ست
گـرچه منعم میکنند از چیـدن ممنوعه ها
در پس ِ پیراهنت سیب مجـازِ دلبری ست
ای عسل بانو نبایـد محـو چشمـانت شوم
بی گمان برق نگاهت روی فـازِ دلبری ست
راز و رمـزش را نمیدانم ولی عشقم هنوز
بین مهــــرویان عالـم یکـه تاز دلبـری ست
نظر دارم کـه امشب می بنوشم
اگـر امشـب ننـوشم کی بنـوشم؟
سبــو را پــر بکـن از خـون انگور
کـه میخواهم بـه یاد وی بنوشم
دخترِ گردن بلورِ گل رخِ گیسو طلا
از سرِ زلفت بریزد شعر و شبنم در هوا
خیره بر حوا ترین سیبِ هوسناکِ توام
اینقَدر حرصم نده با چشم نازِ دلربا
در پسِ باغِ پر از پروانه بودم منتظر
تا مگر بیرون بیایی از درِ دولت سرا
پیچ وتابم میدهی از دلبری وقتی به ناز
بر سرِ دوشت بریزی یک بغل زلفِ رها
هر زمانی از سرت افتاده باشد روسری
بوی آویشن بپیچد لا به لای کوچه ها
آنقَدر مست و فریبایی که هنگام سخن
از لبت گلواژه ریزد از تنت ناز و ادا
پلک هایت را بهم زن تاکننداز هر طرف
بر علیه تیرگی ها مژه هایت کودتا
شانه شانه بوسه برمویت زنم بانو عسل
وعده ی ما صبح فردا کوچه باغ دلگشا
چنانم می دهد غم تحت پیگرد
کـه از آزردگی می پیچم از درد
بیا در کــوچه های تنـگ شهـرم
غروب جمعه را بردار و برگــرد
گرچه بانو اشتباهی رو به ما آورده ای
راه و رسم ِ مهربانی را به جا آورده ای
پا بنه بر تار و پودِ فرش چشمانم که تو
باخودت یک آسمان عشق وصفاآورده ای
آنچه ازسر تاکمر میریزد از ابریشم است
روی دوشت موجی از زلف رها آورده ای
بی شک از جنس گلی کزعطرِ شیرازِ تنت
حافظ ِ شوریده را تا دلگشا آورده ای
آخر ای گلچهره یِ خندان لب ِ بالا بلا
ایـن همه افسونگری را از کجا آورده ای
درمسیرکوچه دیدم کوزه بر دوش آمدی
خوشگوار از چشمه ی آبِ بقا آورده ای
کلبه یِ ما را معطر کرده ای بانو عسل
لا به لایِ دامنت گلپونه ها آورده ای