آرشیو آذر 1395
30 آذر 1395
X

روزها وقتی دچـار شک بی حــد میشوم

با خود و حجم خیالاتم کمی بـد میشوم

می زنم از خانه بیرون،باز میگویم که نه

بیـن تنهـا رفتـن و مانـدن مُــردد میشوم

شیطنتهای درون درکوچه ها گل می کند

همصدا با بچه های قد و نیم قد میشوم

تا که بسپارم به ذهنم"هـرچه بادا باد" را

بی خیـال از اتفـاق و هـر پیامـد میشوم

می روم در سایه روشن بر فــراز قلّه ها

خیره بر انبوهِ جنگل هـای ممتد میشوم

هـر زمانی اقتدا کـردم بپیوندم بـه عشق

بی خبـر از کفشها در راه مقـصد میشوم

بیدلی هستم که ازعشق عسل بانو هنوز

با تـرنم بــر ستیغ صخـره هـا رد میشوم

28 آذر 1395
X

باید از فاصله ها بین دو دل پُل بزنم

پلی از همـدلی و عشق و تعامُل بزنم

رو به‌گسترده‌یِ‌جنگل‌بگشایم پرو بال

کلبه ای رو به خدا با پَرِ سنبُل بزنم

روی چشمان در و روی تن پنجره ها

پرده ی ململی از جنس تساهُل بزنم

در پسِ دشت بهاران به هوای رخ یار

پرسه در دور و‌ برِ باغِ گِلایُل بزنم

آنقَدر در هنرم حوصله دارم که هنوز

روی هر بیت غزل چادری از گل بزنم

بس که در بحر رَمَل تارِ تبحر زده ام

ساز گیراتری از‌ نغمه ی بلبل بزنم

عکس بانو عسلم را بسپارم به نگاه

روی چشم و لب او ثانیه ها زُل بزنم

22 آذر 1395
X

کاش می شد کاشها را روی کاشی ها نوشت

تا مگر بر ذهن کاشیها حواشی ها نوشت

سالها از عشق شیرین، تیشه های کوهکن

روی سنگ صخره ها از پُرتلاشی ها نوشت

چهره اش را پنجه های خار خونی کرده بود

آنکه در ناگـفته ها از دلخراشی ها نوشت

بر درخـت نارون گنجشکِ خونین بال و پر

بارها بی پر زدن از سنگِ ناشی ها نوشت

حک نگردد آرزویی بعدها بر سنگ قبر

کاش میشد کاشها را روی کاشی ها نوشت

قد و بالای عسل بانوکه آمد در میان

میکل آنژ از مرمر و پیکر تراشی ها نوشت

18 آذر 1395
X

کاش می شد دفتر نا گفته ها را باز کرد

نامه‌یِ ناخوانده را با سیل اشک آغاز کرد

کاش می شد در خیابان زیر چتر همدلی

دل تپیدن های آنی را به عشق ابراز کرد

کاش می شد روزها مِثل کبوترهای جلد

در نگاه ِ آسمان تا بیکران پرواز کرد

کاش میشد در میان این همه ایکاش ها

سوز دل را دائماً با نغمه ی نی ساز کرد

کاش می شد بارها بر روی دریا مثل قو

برکه های رو به ساحل را پر از آواز کرد

کاش می شد چون پرستو بر بلندای ارم

دیدن از آثار شهرِ خواجه‌ یِ شیراز کرد

کاش‌میشدپشت پرچین بانسیم صبحدم

چهـره ی بانو عسل را با نوازش ناز کـرد

14 آذر 1395
X

روزها در ازدحام کوچه ها گم مى شوم

همنشین ساغر و هم صحبتِ خُم مى شوم

لااقل در جایِ خلوت می شوم آسوده دل

راحت از زخم زبان وحرف مردُم می شوم

میکشم خود را کنار از حجم رویاهای دور

بس دچار وهـم وکابوس وتوهّم مى شوم

پرشود وقتی گلویم از شبیخون‌های بغض

ازدرون چون موج دریا پرتلاطُم مى شوم

باید از نو بگذرانم وقت خود را در سکوت

از غم و دردی که دارم بی ترنّم مى شوم

بعد از این آهسته می بندم زبان از گفتگو

فارغ‌ و آسوده حال از هر تکلُم می شوم

دور اول تا ششم را دور خود پیچیده ام

ره‌ سپارِ کوی عشق از دور هفتم می شوم

مِثلِ بلدرچینِ تنها بعد از این بانو عسل

خوشه چینِ شاخههای زردگندم می شوم

13 آذر 1395
X

عمری ست که در هر نفسی از غم ِ دلدار

سوز از دل من خیزد و دود از لبِ سیگار

با نطق پر از شور و شر ِ دختــر شـرقی

یاغی شـــدم از فلسفه ی نیــچه و اِدگار

در کافه یِ تفسیر ِ غزل تُرک سیه چشم

فنجان غلیظی دهـد از قهــوه ی ِ قاجار

آهی کـه درو کـــرده ام از حاصل عمـرم

هرجا که کنم عرضه یکی نیست خریدار

کم حوصله میباشم و همواره بلند است

در وسعــت شب آه مـــن و شیون گیتار

احـــوال مـــرا در سجـــلی ثبت نکـردند

تا روز پسین کـــم شوم از دفــــــتر آمار

آدینــه کـــه از باغ پـــر از لالــه گذشتم

جـا مانده غـــزل مثنوی ام زیـر سپیدار

پیوسته دعا می کند این بنده ی عاصی

پاینــده ی بانــو عسلــم حضــرت دادار