آرشیو آبان 1399
بدور از طعنه ها مهمانمان شد
دوای ِ درد ِ بی درمـانمـان شد
طبیبی از تبــار ِ انـس و الفـت
رفیق ِ یکدل و یک جانمان شد
نهانے در تب و تابِ وصالت
زدم زل بر دو تا چشمِ زلالت
به روے فرشے از گلبرگِ رویا
رها بودم در آغوشِ خیالت
شکوه ِ جلوه های نور پیداست
رخ مهتابی ات از دور پیداست
لبت نم نم کـه میریزد به ساغر
شـراب کهنه ی انگـور پیداست
زمــانی بـا تمـام ِ تـار و پــودم
به عشق روی دلبر می سرودم
ولی روزی که ازشعرم جداشد
غزل شد منشاءغم در وجودم
هر زمانی غزل از چشم ترم می ریزد
تَلی از خاطـره ها دور و برم می ریزد
ساکـن جنگل سبـزم ولی از تـرس تبـر
آن چنان دلهـره دارم کـه پرم می ریزد
آهِ پرسوز خزان جانب جنگل که وزد
برگ ِ سرما زده را روی سرم می ریزد
تـا زمـانی کــه نبنـدم نفس پنجــره را
غـم بی شرم و حیا پای درم می ریزد
من همان بی رمق ِ زرد ِنحیفم که اگر
شاخــه ام را بتکـانی ثمـــرم می ریزد
گرچه بی بهره ام ازشاعری و فن بیان
سال ها نم نمِ شعـر از هنـرم می ریزد
مِثل اشکی که فرومیچکداز چشم قلم
غــم بانــو عسـلـم از جگــرم می ریـزد
نگاهت آیه های مهربانی ست
لبت اکسیر ناب زندگانی ست
شراب ِ نـم نـم گلخـنده هایت
نشانی از غرور نوجوانی ست
پیچیده صبا زلف طلا ریزت را
تا سکته دهد عاشق ناچیزت را
در موسم گل، نسیمِ شیرازِ تنت
ریزد به اِرم بوی دلاویزت را
به فرمان خدایِ ماه و خورشید
نگهــبان ِ سپـاه ِ سبــز ِ جــاویـد
بساید سر به سقف عرش اعلا
شکـوه ِ کاخ هـای تخت جمشید
از ابرِ پُر از غصه که غم می ریزد
بـاران بــه تـن ِ بـاغ ِ اِرم می ریزد
بُگشا نفس پنجـره ها را که نسیم
از اشک تــر ِ سپیـده دم می ریزد