گر به سروقتم بیاییغصه ام کم می شود
زخم دل با پانسمانهای تو مرهم میشود
سروِ سبزِ مانده از دورانِ ایوبم ولی
زیر ِ بارِ ناشکیبایی کمر خم می شود
قلبم از دیوانگی افتد به دستان ِ تپش
در قبال عشق تو وقتی که مُلزم می شود
هر زمانی بگذری از باغ ِ فروردین به ناز
خوش به حالشبدر وگلهای مریم میشود
در همان حالی که آید پای ِ دلبر در میان
سیب سرخی باعث احساس آدم می شود
ریزد از چشم ِ تب آلود قلم گلواژه ها
بستر ِ شعر و غزل وقتی فراهم می شود
می زند زل بر در و بر گوشه ی دیوارها
آنکه در خلوت دچار ِ حس مبهم می شود
گرچه با یادت هنوزم دلخوشم بانو عسل
چـتـر چشمم در نبودت بارها نم می شود
غم مخور ای دل که دوران نقاهت بگذرد
عاقبت روزی گلِ نشکفته خرّم می شود