23 بهمن 1394

بـــه پــرتــوهای شمــع بی زوالت
نـرفت از یـادِ من هــرگز جمــالت

تـویی در کـوچه های خـــاطراتم
نشد روزی کـــه باشم بی خیالت

به وجـــد آید وجـودم هر دقیقه
هنـوز از خنــده هـــای بی مثالت

به خود گفتم که در دورانِ عمرم
میّسر می شود روزی وصــــالـت

شدم آخــــر در این دلبستگی ها
فـدای پیچ زلف و خــط و خالت

هنوز از بی قـــــراری می نشیند
هـــزاران قاصدک بـر روی شالت

نکـــردی ای عسـل بانــو نگــاهی
مــرا با گــوشـه ی چشـــم زلالت