بر تن صاف صنوبر پنجِ وارو می کشم
عکسِدل را یادگاری ناز و نیکو میکشم
با مدادِ جعبه رنگی پشت باغ اطلسی
یکبغلمریمگلیدر ذهن شببو میکشم
صدغزال ازدشت لبریز ازغزل رَم میکند
تا پلنگی را به سمت بچه آهو می کشم
با زبانِ بی زبانی رویِ دیوار سکوت
هرچه را از دل شنفتم با هیاهو میکشم
مژه ام را می زنم در شیشه های آبرنگ
آنچهرا بر من گذشته با قلم مو میکشم
دیگر از غمنامه ی رستم نمی گویم ولی
قصه یِ سهراب را با نوشدارو می کشم
در هوایِ عشقم از آیین درویشی هنوز
بارهادرکوچه و پسکوچهها هو میکشم
قندِ خونم رفته بالاتر ولی با تیشه ام
آنقَدرها یادِ شیرینم که کندو می کشم
تِق تِقکفشعسلبانو که میآید بهگوش
کلبه ام را با ترنم آب و جارو می کشم