28 دی 1394

نازنینا رنگِ چشمـت بی قـرارم می کـند
واردِ دنیـــایی از فصــلِ بهـــارم می کند

عمق چشمانت به فرداهای دورم می بَرد
رو به دنیــاهای رنگی ره سپارم می کند

از خیالــم می گــریزی تا پریشانت شوم
غیبتت درکوچه هاچشم انتظارم‌می کند

بافــه ی زلفت کتابی از غزل ها می شود
بی نیاز از شعـرهــای بی شمـارم می کند

غنچه ی سرخِ لبت آتش به‌جانم می زند
چشم مستت از فـریبایی خمارم می کند

روی‌ماهت می درخشد ازمسافتهای دور
جلوه در سرتاسرِ شب های تارم می کند

دائماً بوسیدمت شب ها در آغوش خیال
شیخ اگر فهمیده باشدسنگسارم می کند

پس بگیر ازمن عسل بانو نگاهت راکه باز
وسعت ِ زیبــایی ات بی اختیـارم می کند