19 دی 1394
ای همه ی ِ آرزو هیچ نمی خوانی ام
پنجـره را بسته ای تا کـه بمیرانی ام
وسعت پیمانه را پر بکن از شوکران
تا که به جـای لبت زهـر بنـوشانی ام
ارگ دل از بار ِ غـم ساده بـریزد بهـم
کس نشود غیـر تـو مـانعِ ویـرانی ام
با تَلی از دلهره در پی ِ خود می دوم
ره سپری گم شده درشب طولانی ام
در شب ِ پُـر حـادثه باز تویی ناخدا
تا ننشیند بـه گِل کشتی ِ طوفانی ام
تازگی ازهمدلی شورو شرافکنده اند
آهِ سه تار و دف وهق هق ِپنهانی ام
گرچه کند ناله ها نی لبک از دوری ات
می چکد از یاد تو دیده ی بارانی ام
فتنه به پا می کند زلف تو بانو عسل
گرچه به دادم رسد روز پریشانی ام