9 دی 1394باد صبا می دهـد، مژده ی آغازِ تو
کـاش بیاید صبا تا که رهـاتر شود
پنجـره در پنجره،روزنه را بسته ای
در ارم و دلـگشا نیز به یاد تـو بود
معجزه ها می کنی با رخ مهتابی ات
در برِ هــر آینه،هر چه سرودم نشد
چشمه ی احساس را جاری و ساری بکن
ای عسل از خنده ات شعر و غزلها که هیچ