11 دی 1402
با آن که دل انگیزِ ارم آن ورِ پل بود
دلشادی ام از عطر تنِ غنچه یِ گل بود
پر می زدم از وسوسه در عالم رویا
ازعشق بهشتیکه پر ازکوزه یِ مُل بود
آزاد و رها منزل و مأوا بگرفتم
درگوشهیپرتیکهنهزنجیر ونه غُل بود
نازک بدنی آمد و دادم دو سه ساغر
از کهنه شرابی که سراسر الِکُل بود
در شور و شرِ ذهنیتم آن همه شادی
از زمزمه یِ نی لبک و ساز و دهل بود
آن دم که شدم منقلب از نامه ی اعمال
در دست چپم برگه ای از دفتر کل بود
در باغ جنان ناوک مژگانِ پری ها
خونریز تر از تیغِ کجِ خانِ مغول بود
پیمودم اگر با دل و جانم تپه ها را
منزلگهِ بانو عسلم بر سرِ تُل بود