19 اردیبهشت 1402
چه رونق دارد از بی همدلی بازار دلتنگی
نشد از بخت بد گاهی کم از مقدار دلتنگی
چه رازی بر ضمیر پر تلاشم سایه افکنده
که گاهی در نیاوردم سر از اسرار دلتنگی
مگو از ارگِ تاریخی کهبعد ازسالهاپیداست
به روی خشت خشت بم هنوز آثار دلتنگی
غروب جمعه میگفتی که آن نادیده بازآید
دل آدینه پُر باشد پُر از اخبار دلتنگی
هزارویک شبِغصه غلط کردم که میگفتم
به پایان میرسد این قصّهی کشدار دلتنگی
اگرچه بقچه ی نانم به دست دزد ها افتاد
ولی از شرم ناداری پر است انبار دلتنگی
خبر داری منِ تنها هزاران درد دل دارم
پشیمانم نکن وقتی کنم اظهار دلتنگی
یقیندارم عسل بانوکهدرعمرت به مِثل من
ندادی تکیه ات را بر در و دیوار دلتنگی