نغمه ی ِساز نکیسا بد کساد افتاده است
شال ِ غم بر گردن آوایِ شاد افتاده است
در کویر بیهیاهو روز و شباز ششجهت
تاروپودم نخبه نخ در دستِبادافتادهاست
از همان روزی کهدانش را جهالت سر برید
میهنم دردست مُشتیبی سوادافتاده است
در نبود ِ رستم از دوران ِ فردوسی به بعد
چشم اهریمن به مُلک کیقباد افتاده است
واعظ شهرم که میگفت از لذایذ در بهشت
آخر از اوج توهّم در فساد افتاده است
بر وجود شاخصشخصشخیصشیخشهر
این عبایِ عاریه قدری گشاد افتاده است
آن که ما را داده با فتوا نوید ِ آب و نان
با تبر عمری به جان اقتصاد افتاده است
کو دلیری تا دراین بیغوله بگشاید گره
مشکل ِ لاینحل ما را که حاد افتاده است
برتر از خورشید تابان سال ها بانو عسل
لطف ِ عالی بر غلام ِ خانه زاد افتاده است