2 خرداد 1401

نغمه یِ ساز نکیسا بد کساد  افتاده است
شالِ غم ‌ بر گردن آوایِ‌ شاد  افتاده است

در کویر بی‌هیاهو روز وشب‌از شش‌جهت
تاروپودم‌نخ‌به نخ در دستِ‌باد‌افتاده‌است

از همان‌روزی که‌دانش را جهالت سر برید
میهنم دردست‌مُشتی‌بی سوادافتاده است

در نبودِ رستم از دورانِ  فردوسی به بعد
چشم اهریمن به مُلک کیقباد افتاده است

واعظ‌ شهرم‌که‌ میگفت از لذایذ در بهشت  
دائم از‌ اوج  توهّم در  فساد افتاده  است

بر وجودِشاخص‌شخص‌شخیص‌شیخ‌شهر
این عبایِ عاریه قدری  گشاد افتاده است

آن که می دادم سرِ  منبر  نویدِ آب و نان
با تبر ‌عمری به جان اقتصاد افتاده است

می شود با آتشِ خشم مسلسل رو به رو
آنکه از غفلت به فکر انتقاد افتاده است

بی گمان بانو عسل با عشوه بگشاید گره 
مشکل‌‌ِ لاینحل ما را  که حاد افتاده است