17 دی 1400

بـر سر کوچه شبی هالـه ای از نـور افتاد
در دلِ مــرد و زن از آمـدنـت شـور افتاد

زدصباشانه‌به زلفت که علی رغم سکوت
دوسه‌آهنگ‌خوش ازگوشه ی‌ماهور افتاد

هرزمانی که زدم زخمه به سیم بم و زیر
نت به نت نام تو درسینه ی سنتور افتاد

لب مستت که‌ به روی‌ِ لب پیمانه نشست
تَــرک از تـاب ِ حسد بــر تــن انگـور افتاد

زده شد طبل پـر از وا اسفا بر سر سیب
قصه‌ ی ِ آدم و  حـوا نـه که مستور افتاد

مانده ام مات وپریشان که به‌روی کمرت
آن همه مـوی معطر بـه چه منظور افتاد

در شب‌ جشن شکوفا شدن از ناز تو بود
هیجانی کـه‌ بــه قلـب دف و تنبور افتاد

گفتـم از شهـــد لـبِ ناب تــو بانـو عسلم
ناگهــان ولــولــه در لانـــه ی زنبـور افتاد

نه کـه از طبع بلنـد و هنــر شاعری است
در فـــرآیند غـــزل قـافیــه ها جور افتاد