4 آذر 1400
کی کنی یک دم بر احوالم نگاهی بیشتر
تا که کم گیرد سراغم را تباهی بیشتر
مُلک جم را سال ها بر باد غارت داده است
آن که آسان تکیه زد بر تخت شاهی بیشتر
واعظ شهرم دچارِ وهم وهذیاناست و باز
روی منبر می دهد امید ِ واهی بیشتر
کودنِ بی علم و دانش میهنم را عاقبت
می برد تا قهقرا با اشتباهی بیشتر
هم چنان در فهـم اهـریمن نـدارد ارزشی
جان مـردم اندکی از بـرگ کاهی بیشتر
بـر نتابد دشمنِ عقل و خِرَد اندیشه را
جـرم ِ دانستن بوَد از هـر گناهی بیشتر
مزدکی باید به پا خیزد در این ماتم سرا
تا سپیدی چیـره گـردد بــر سیاهی بیشتر
دست کـوتاهم بـه سوی آسمانت شد دراز
پس اجـابت کن دعـایم را الـهی بیشتر