24 تیر 1400
در نبودت اوج تنهایی تباهم کرده است
روشنایی دوری از بخت سیاهم کرده است
دائماً در خلوت از یاد تو می بارم که شمع
همدلی با اشک ِ سرد بی گناهم کرده است
برده است از روی رأفت پی به اعماق دلم
هر کسی از راه دلسوزی نگاهم کرده است
من همان تنهای ِ مفلوکم که در اعماق شب
خنده های غم دچار بغض وآهم کرده است
ریشه ام ازهرطرف افتاده در دستان سیل
موج توفان سرنگون ازپرتگاهم کرده است
می کنم با چشمه ی چشمم خدا را التماس
نم نم ِ اشک تضرع داد خواهم کرده است
در لبـاس عـافیت خواهم تـو را بانـو عسل
خوابی ازانبوه رویا رو به راهم کرده است