9 تیر 1399
کس نمیداند چه هستم چیستم
یـا کـه اول در کجـا می زیستـم
بارهـا پـرسیـدم از همـزاد خــود
تا به من واضـح بگــوید کیستم
از تبــاهی بــــر زمیــن سنگـلاخ
روز وشب از بخت بد بگریستم
بند ِ امیــدم بـه بالا حلـقه است
ورنـه از شالــوده هیچی نیستم
کس نیـارد بــودنم را در حساب
چون همان صفـرِ جدا از بیستم
خط بـه خط از دفتـر بانو عسل
واژه ی در حال حذف از لیستم