29 خرداد 1399

قطره ای پرت از گلوی تَنگ تُنگ ِ ماهی ام
از خود آگاهی به سوی بی نهایت راهی ام

از تب و تابی که دارم سر به ساحل میزنم
جایی از دریا نـدارد تاب کثرت خواهی ام

آنقَـدر آسیـمه سـر هستم کـه‌ امـواج بلـند
هم چنان روی تنم می ریزد از کوتاهی ام

سالها از بغض معنـا دار شب فهمیده است
عقـــده هـای ماهیـان بــــرکـه را آگاهی ام

ذره ای از خون فرهادم‌ بـه روی صخره ها
بی نصیب از دیدن ِ شیرین کرمانشاهی ام

درد ِ جانسوزی دمـادم بـر سر زا می کشم
تا مگـر شعـری بــزایـد قصه های واهی ام

نازنین بانو عسل از دوری ات افتاده است
واژه هـای بی رمق بـر پاره برگ ِ کاهی ام