25 اردیبهشت 1399
روشن بکـن از برق رُخت ﭘﻨﺠـﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ
کـز کــوچه فـراری بـدهی دلهــرﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ
بر پیکـر شب شعلـه بزن تا که سیاهی
پایین کشد از جلوه ی تو کرکرﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ
درسایه ی طولانیِ شب عامل وحشت
گـردن زنـد از حکـم ِ شبح هوبره ها را
از بس کـــه ریـا در ده مـا سابـقه دارد
تشخیـص نـدادم سـره از ناسـره ها را
بر ساقه ی بی خوشه ی گندم نزند پر
گنجشکی اگـــر بـو نبرد ﻣﻨﻈـــﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ
جـز مــریم ِ تنهـای مقـدس کــه بـداند؟
در خلوت خود استـرس باکـــره هـا را
بانـو عسلم غـم نگـذارد کــه بــه یادت
بـر پـا بکنـم غرفه ای از ﺧـﺎﻃـﺮﻩ ﻫﺎ ﺭا