25 اردیبهشت 1399
روشن بکن از آمدنت ﭘﻨﺠﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ
کز کوچه فراری بدهی دلهرﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ
خواهم به تن سایه بتابی که سیاهی
پایین کشد از جاذبه ات کرکرﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ
در مسلخ شبهای سیه عامل وحشت
با حکم ِ شبح سر ببُرد هوبره ها را
آزرده کند آتش ِ حلقوم مسلسل
فریاد ِ پر از شور و شرِ حنجره ها را
از بس که ریا در ده ِ ما سابقه دارد
آدم نشناسد سره از ناسره ها را
در بیشه ی اندیشه مقلد نکند گوش
از یاوه سرایی سخن مسخره ها را
بر خوشه ی تفتیده ی گندم نزند پر
گنجشکی اگر بو نبرد ﻣﻨﻈﺮﻩ ﻫﺎ ﺭﺍ
بانو عسلم غم نگذارد که به یادت
بر پا بکنم غرفه ای از ﺧﺎﻃﺮﻩ ﻫﺎ ﺭا