9 تیر 1394

یک عمـر ﻣﯿﺎﻥِ مـن ﻭ ﺗـﻮ ﻓﺎﺻﻠـﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ
ﺑﯽ ﮐﻔﺸﻢ ﻭ ﭘﺎیی ﮐﻪ ﭘـﺮ ﺍﺯ ﺁﺑﻠـﻪ مـاﻧﺪﻩ

ازبخت بدم ﺷﮑﻮﻩ ندارم ﻭﻟﯽ ﺍﯼ ﻋﺸﻖ
ﺩﺭ ﺑﻐﺾ ِﮔﻠﻮ ناله ی ِ بعـد از ﮔﻠﻪ ﻣـﺎﻧﺪﻩ

با قلب پر  از درد و دریغم  چه بگویم
وقتی تو ندانی کـه دلـم یکـدله مانده

گفتم کــه نگاهی بکنی پشـت سـرت را
چشمی نگـران در عقــب قافلـــه مانده

خـالی شده ایوب ِ دل از صبـر و تحمل
آزرده ی کم حوصله بی حوصله مانده

تـن را دهـد از جنبش پیـوسته به لـرزه
کـوهی ﮐـﻪ ﻣﯿـﺎﻥِ ﮔﺴﻞ ﻭ ﺯﻟـــﺰﻟﻪ ﻣﺎﻧﺪﻩ

بانو عسلم مشکل ما حل شدنی نیست
صد گونه گره در پس هر مسئله مانده