15 بهمن 1398
گیرم که پریشان و روانی شده باشی
افسرده دل از آنچه ندانی شده باشی
وقتی کـه رگـت را بـزنی بـا دَم چـاقو
دیـوانه تــر از آدم ِ جــانی شده باشی
از راه نصیحت بـه تـو گفتم کـه نباید
با دیـدنِ عشقت هیجـانی شده باشی
خود را بزن از غیبت شادی به نفهمی
آندم کـه پـر از دل نگرانی شده باشی
ناخن نکش از زهر غضب بر تن دیوار
از دست کسی تا عصبانی شده باشی
رخسار تـو آن دم کـه به زردی بگراید
درگیــرِ دل و عشق نهـانی شده باشی
روزی کـه بنوشی لــب بانـو عسلـت را
دل زنده بـه اکسیر جوانی شده باشی