11 دی 1398

روزگاری بـر لب ِ گلغنچه‌ ها لبخــند بود

 پایِ غـم از ترس شادی دائماً در بنـد بود

 

 از وجــودِ دلنشین تـک تـک همسایـه هـا

 زندگی شیرین تر ازنقل ونبات وقند بود

 

 سال هـای شادمـانی رنگ ِرویِ بخـت ما

 از سفیدی مِثل بـرف ِ بـر تنِ اسفنـد بود

 

 در دیارِ مهربانی کس نمی گفت ازطلاق 

رشته ها از تار و پودِ الفت و پیوند بود  

 

در زمان وعـده بر لب هـا نمی آمد قسم 

همدلی ها بر اساس عهد ِبی سوگند بود

  

گـرد غـم را میزدود از چهره ها باد صبا 

گونه ها مِثل شقایق هایِ بـر الــوند بود 

 

نم نم گلواژه جاری می شد ازچشم قلم 

هرزمان بانو عسل از شعرِ ما خرسندبود