18 مرداد 1398ترسم آخر در غزلها مُشت شعرم وا شود
گفته بـودم لااقـل با خنـده بی تابـم نکن
فارغ ازچشمان ناز وجلوه های ویژه ات
بسکه عمری ازفراقت آهِ حسرت میکشم
همچنان از بی قـراری ارگ دل ریزد بهم
هر زمان پا میگذاری بـر سر گل واژه ها
شعرهایم را بخوان با زمزمه بانو عسل