26 تیر 1398
وقتی خم ابروی تو در دستِ مداد است
بازارِ پُر از رونقِ نقاش کساد است
از روزنه یِ پنجره ها بویِ خوش آید
زیرا خم گیسوی تو در معرضِ باد است
ای میوه یِ ممنوعه تر از سیبِ بهشتی
برجستگیِ گونهات از خنده ی شاد است
پروانه ندارد ذره ای طاقتِ آتش
در گِرد تو پرپر زدن از شوقِ زیاد است
بوسیدمت از وسوسه در باغ خیالات
از عرصهی ذهنم نرود آنچه به یاد است
درمسلک آلوده تنان هیچ عجب نیست
یک عمر اگر شیخ ریا غرقِ فساد است
شعرم اگر از بارِ معانی شده خالی
از دانش محدود من و کوره سواد است
پر کن عسلم کوزه ی خالی شده ام را
چل چشمهی شیرین لبت آبِ مراد است