7 تیر 1398هرکس که مکید از لب تو شهدِ عسل را
پا را بنــه بـر چشـم تـر کــوچه و بـرزن
لبریز کن از بـوی خـوش نرگس و نارنج
از شعـشه ی روی تـو گاهی نتـوان دیـد
سقراط زمان چشم تو را دید و رها کرد
کی می شود ای گل کــه برایـم بگشایی
در ورد زبانی کــــه هـــــر آیینه بگـویـم