7 تیر 1398
هرکس که مکید از لب تو شهدِ عسل را
دیگر نچشد جرعه ای از شعر و غزل را
پا را بنه بر چشم ترِ کوچه یِ باران
خوشبو بکن از عطر تنت اهل محل را
در باغ ارم با نفست مشک فشان کن
شیرازِ پر از جاذبه یِ شیخ اجل را
از شعـشه ی روی تو گاهی نتوان دید
بر روی زمین چهره ی زیبای زحل را
سقراط زمانچشم تو را دید و رها کرد
در معبد و درمدرسه هابحث وجدل را
آیم به حضورت که به رویم بگشایی
یک باغ پر از بوسه و آغوش و بغل را
بانو عسلم روز و شب از عشق وصالت
طی می کنم از فاصله ها کوه و کُتَل را