24 خرداد 1398

وقتی کششی دارد نیــــروی غــزل هایم
با زمــزمــه می رقصـد بانوی غـزل هایم

با خنـده ی شیرینش هــر ثانیه می ریزد
بـاران تبـسـم را بــــر روی غــــزل هــایم

با دست پــر از غنچه می آید و می کارد
آلالــه ی وحشی را در جــوی غـزل هایم

در فصل گل و لالـه از عشق شقـایق ها
چـــادر زده در صحرا اردوی غــزل هایم

آرامـش بـلبـل هـا در دسـت تـپش افـتـد
آن لحظه که می لـرزد زانوی غـزل هایم

در مـوسم کوچیدن از دیـــد ِ پــرستوها
بی پنجــره می باشد پستوی غـزل هایم

چون‌ساغرلبریزی پیوسته پرازشهد است
از عشق عسـل بانـو کنــدوی غــزل هایم