13 فروردین 1398
ای دلِ شوریده بی دلبر تپیدن ها چرا
این همه بی تابی از دوری کشیدن ها چرا
دل تپیدن های مجنون از سرِ دیوانگیست
شکوه هایِ نافذ از لیلا شنیدن ها چرا
از توهّم دیده ای جانانه ات را در سراب
در پیِ آیینه در صحرا دویدن ها چرا
بی ثمر باشد بمانی همچنان در پای هیچ
از درخت نا امیدی میوه چیدن ها چرا
از ازل در شهر مهرویان وفاداری نبود
این زمان آه و دریغ و لب گزیدن ها چرا
از قضا در آسمان تیری به بالت می خورد
با کبوترهای بی مأوا پریدن ها چرا
تن به نازِ چشم و رخسار عسل بانو بده
آخر از یار صمیمی دل بریدن ها چرا