2 اسفند 1397

هر زمانی که نگاهـم بـه رخ یار افتاد
قلبم از دیدن او بی‌ تپش از کار افتاد

در پس‌ِپنجره ی شب شکن قصر بلور
پرده از چهره ی آن آینه رخسار افتاد

عقل‌وهوشم بپریدازقفس‌درک حواس 
کآنهمه‌ وسوسه در موقع  دیدار افتاد

پشت پرچین پرازخاطره‌ در اوج خیال
بوسه هابر لب معشوقه‌ به تکرار افتاد

میبرد از سرِ شادی‌لذت از موسم عمر
هرکه‌ بر روی‌سرش‌سایه‌ی دلدار افتاد

آنچنان مشک فشان شدنفسِ بادِ بهار
که صبا در بغل غنچه‌ی بی خار افتاد

کوهِ‌نور آورَد از قصر پُر ازجذبه‌ی هند
بخت  اگر  هم سفرِ  نادر ِ افشار افتاد

قصه‌ی‌عشق‌من‌ و‌ وعده ی بانو عسلم
اتفاقی ست  که‌  در باغ سپیدار افتاد