1 بهمن 1397
دیگـر نــدارم تـابِ زهـــرِ کینـه ات را
از بس فشردی بر گلـویم دشنه ات را
درمسلخِ مستی خلاصم کن که مرگم
باران خـون ریــزد کــویر تشنه ات را
وقتی شـدی از کشتنم آسوده خــاطر
خـالی بکـن بغـض درون سینـه ات را
با آن کــه دلگیــرت کنـد پـایان هفـته
در بی خیـالی بگــذاران آدینــه ات را
روزی که اشکم در زمستان یخ ببندد
رقـص تگــرگی بشکــند آیینــه ات را
يادم نکـن در روزهــای سـرد و بـرفی
وقتی کهروشن میکنیشومينه ات را
بانـو عسل در کـوچه ها تا می توانی
آسیـمه سر کن عـاشق دیـرینـه ات را