22 دی 1397
گرچه زندانی به جرم نشر بیداری شدم
سال ها بی خانمان از کوچِ اجباری شدم
تازه همنوعم نمی داند کـه از روی نیاز
در غـروب بی کسی محتاجِ دلداری شدم
چـاره ام در روزِ تنهـایی غزل گفتن نبود
شاعـر گل واژه هـا در اوج ناچاری شدم
درنگاه پرسکوتِ چشمه ی مردابِ خیس
برکه ای بودم که ازشورغزل جاری شدم
ازهمانروزی که دف باشعرِ حافظ میزدم
خارج از اندیشه های ساده انگاری شدم
پا نهـادم در میـان بــرف بهمــن لاجــرم
میــزبانِ روزهـای ســرد و تکـراری شدم
در پس بـاغ قنـاری پشت پَرچـین خیال
عاشـق بانو عسل در حینِ گلکاری شدم