16 دی 1397

عشق من بشکن بزن بشکن در میخانه را
پر بکن با خنـده هایت وسعت  پیمانه را

بافه ی زلفت که می ریزد بروی شانه ات
می کند هـر دم معطـر جای جای خانه را

آنقَـدر در پیش چشمت بی قراری میکنم
تا که از باغت بچینم میوه ی بی دانه را

جــز کمی آثار خـاکستر نمی مـاند به جـا
شمـع رخسارت که سوزاند  پر پروانه را

در خیـال باطلـم از عشق تـو پیمـوده ام
جـاده ی پر پیچ بوکان تا به شهر بانه را

یادم آیــد مِثـل لیـلی بیــن راهِ مــدرسـه
با نگاهی زیـر و رو کـردی مـنِ دیـوانه را

بوی آویشن تمام کوچه‌ را پر کرده است
کم بزن بانو عسل بر روی زلفت شانه را