کوکب ِ شیرین زبان شهد غزل آورده ام
اهل ِ نورابادم و قَدری عسل آورده ام
دشت ِ ارژن تا بَمو را باغ گل پوشیده بود
یک بغل آویشن از کوه و کُتل آورده ام
باغ ِ جَنّت را سحر طی کرده ام تا دلگشا
رو به سوی محفل ِ شیخ ِ اجل آورده ام
آمدم ای دختر ِ سعدی کنم یادآوری
خاطراتی را که از اهل ِ محل آورده ام
نقره پوشِ مو طلا آهسته از دوشم بگیر
کوله باری را که از بحر ِ رَمَل آورده ام
آنچه راسعدی دراوصاف اتابک گفته است
لا به لای ِبقچه یِ ضرب المثل آورده ام
یاد ِ اجداد و نیاکان در وجودم ریشه زد
هر زمانی رو به تاریخِ ملل آورده ام
شد در این سیر و سفر ارکان شعرم جابجا
فاعلاتُـن را کمی بعد از فَـعَـل آورده ام
سوگلِ اردیبهشتی، مُشرف الدین را بگو
تاجی از گل های سرخ ِ بی بَدل آورده ام
در مقام روز سعدی هدیه ای ناقابل است
آنچه را کز جانب بانو عسل آورده ام