1 مهر 1394
ﻭﻗﺘﯽکه نباشی گل خوش رایحه پیشم
دلگیر تر از بغض فروخورﺩﻩ ﯼ ﺧﻮﯾﺸﻢ
از فاصله ها معبدِ جادویی چشمت
دورم کند ﺍﺯ فلسفه ی ﻣﺬﻫﺐ ﻭ ﮐﯿﺸﻢ
دنبال تو ای مشعلِ تاریخیِ شهرم
در پشت درِ نقره تنِ کاخ هَدیشم
ناخن بکشم بر در و بر سینه ی دیوار
روزی که نپرسی کمی از حال ﭘﺮﯾﺸﻢ
آندم ﮐﻪ فشردی به دو ﺩﺳﺘﺖﭼﻤﺪﺍﻥ ﺭﺍ
رفتی ﮐﻪ ﻧﺴﺎﺯﯼ صنما ﺑﺎ ﮐﻢ ﻭ ﺑﯿﺸﻢ
گفتا که تو را سوز درون سینه شکافد
اسرار دلم را چو بگفتم ﺑﻪ ﮐﺸﯿﺸﻢ
ما را غم بی مهری ات انگشت نما کرد
آشفته و زخمی شده از ﻃﻌﻨﻪ ﻭ ﻧﯿﺸﻢ
پاسخ ندهد زخم نمک خورده به مرهم
بانو عسلم چاره بکن بر ﺩﻝ ﺭﯾﺸﻢ