7 دی 1393دل به جان آمد و جـانانه به رقص آمده بود
دیدم از پنجره ی خانه کـــــه دائم رخ شمع
زیــــر باران تـــرنم بــــه هــــوای رخ عشق
ﻓـــﺎﺭﻍ ﺍﺯ ﻟﺤـﻈﻪ ﯼ ﺟﺎﺭﯼ ﺷﺪﻥ ﺷﻌﺮ ﻭ ﻏﺰﻝ
بـه طرفــــداری بـــر پا شدن جشـــن شراب
ﻗﻠﺒﻢ آهسته نمی زد ﺳﺮ ﺧــــﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﻔﺲ
دیشب ﺍﺯ ﺩﻟﺒـــﺮﯼ ﻭ چرخش چشمان ﻋﺴﻞ