10 آذر 1392

یکی بی کینه از من دل گرفته
که در ژرفای جان منزل گرفته

نمی دانم که دیگر کی رسد دست
بر آن زلفش که بوی هِل گرفته

خداوندا ببینم نیمه ی شب
که دنیا را مه کامل گرفته

مکن گاهی نگاهی در نگاهش
که هوش از غافل و عاقل گرفته

نگون سازد به آنی صخره ها را
چنان موجی که در ساحل گرفته

خیالش می کشد بر روی دارم
مگر در کوچه ها قاتل گرفته؟

اگر بینی که زار و ناتوانم
دو پایم را به سختی گِل گرفته

زند طعنه عسل بر روزگارم
چرا بر من چنین مشکل گرفته