16 خرداد 1392
به ژرفای همان برفی که بر الوند میخواهم
تو را زاینـده رودی پُرتر از اروند میخواهم
تو فروردین ترین رخ داده یِ فصل بهارانی
شقایق های باغت را پر از لبخند میخواهم
بتاب از برج آزادی به مأوایِ سیاهی ها
گرفتارانِ در شب را رها از بند میخواهم
قسم بر بغضِ در تارم گره بگشاید از کارم
همان یک تارِ زلفت راکه باسوگندمیخواهم
به سانِ قوری چینی تَرک افتاده در جسمم
چنان پاشیده ام از هم که چینی بندمیخواهم
درون بـاغ رویـاها بــه یـادت زندگی کـردم
چه میدانی بهارِ خاطرت راچند میخواهم
عسلبانو تو آنشیرینترین شعرِدل انگیزی
که من از شهدلبهایت نبات و قند میخواهم