8 اردیبهشت 1392
آرزو دارم که با ﻻﻻﯾﯽ ﺍﺕ ﺧﻮﺍﺑﻢ کنی
دائم از برق نگاهت غرقِ مهتابم کنی
سیب نازِ گونههایت می بَرَد از دل قرار
رو به رویم خندهمیکردیکه بیتابم کنی
کرده ای انگور لـب ها را شـراب خـانگی
تابه یک ساغر خراب از باده یِ نابم کنی
دانه یِ بیریشه ای بودم بهدور از آفتاب
گوشه یِ باغِ تو روییدم که سیرابم کنی
یخ زدم از دوری آغوش گرمت بارها
کی تو می آیی که با هُرم تنت آبم کنی
مِثلعیسایِمسیحیتا توییروحالقدوس
بی نیاز از بسته هایِ قرص اعصابم کنی
چاره ام بانو عسل درشهد لبهای تو بود
نوش دارویم نمی دادی که سهرابم کنی