19 فروردین 1392

آن ترک پریچهره که چون پنجه یِ هور است
بر روی لبش شربتی از آبِ طهور است

سروی که برافراشته چنین از قد و بالا
شبنم ز گلستان وجودش به وفور است

گر چهره گشاید شبی آن شمع دل افروز
بر گرد رخش هاله ای از پرتو نور است

تبلیغ مکرر نکنم ز آن بت چینی
چون جسم پری پیکرش از جنسِ بلور است

چون بلبل مستی که کند نغمه سرایی
اوقات خوشم در بر گل وقت حضور است

دیگر مکنید عیب منِ  بیدل حیران
دل در هوس لعل لبش عینِ تنور است

در باغ پر از گل به ره لاله و سنبل
بلبل به غزلخوانی و قمری به سرور است

زاهد دهد از فهم کجش حکم به تکفیر
نفی سخنش کن که همه روی غرور است

گفتم شبی ای مایه ی جان مونس من باش
گفتا عجبم از تو که پایت لب گور است

روزی که رقیبم ز رخ و چشم و لبش گفت
گفتم حفظ اللهِ عسل چشم تو شور است