18 اسفند 1391
شب که پریشان بشود زلفِ خم سیاه تو
ستاره چشمک بزند به قرصِ روی ماه تو
چهره ی زیبای تو شد آینه ی جام جمم
تاچه به روزم آورد چشم ولب و نگاه تو
قسم به عطرِ صبحدم ای که آید از باغ ارم
بوی نسیم دیگری خوش وزد از پگاه تو
زل زده ام به غنچه یِ باغِ شکوفایِ لبت
دل ببرد از همگان خنده ی گاه گاه تو
پریدم از دست قفس تا لبه ی پنجره ات
مرغکِ طوفان زده ای آمده در پناه تو
سوگلِ نازِ دلربا از همه سو احاطه ای
کس نتواند بکند رخنه به جایگاه تو
منتظرم که ابتدا حلقه ی در را بزنی
تا غزلی ناز و جوان سر بِبُرم به راه تو
ترسم اگر ای عسلم چاره یِ دردم نکنی
بی حد و اندازه شود آه من و گناه تو