18 اسفند 1391
شب که پریشان بشود زلفِ خم سیاه تو
ستاره چشمک بزند به عشقِ روی ماه تو
چهره ی زیبای تو شد آینه ی مقابلم
تاچه به روزم آورد چشم ولب و نگاه تو
ترسم اگر عجالتاً چاره یِ دردم نکنی
بی حد و اندازه شود آه من و گناه تو
پنجره را که واکنی رو به سرایِصبحدم
خنک نسیمی بوزد از طرفِ پگاه تو
سوگلِ نازِ دلربا از همه سو احاطه ای
کس نتواند بکند رخنه به جایگاه تو
منتظرم تلنگری بر درِ شعرم بزنی
تا که فریبا غزلی سر بِبُرم به راه تو
مهرِ تو بانو عسلم در دل وجانم بنشست
کهآمدم دوان دوان یک شبه در پناه تو