8 اسفند 1391
عشقش از هـــر روز دیگــر بیشتر
می زنــد بــر قلــب تنگــم ﻧﯿـﺸﺘﺮ
هـر کـسی دارد به دل انـدیشه ای
در وصالش مــن خیال اندیش تر
آن چنــان دل برده از من با نگاه
کز وجود خود شدم بیخویش تر
گفتـم آخـر می رود از خــاطــرم
در نبـودش دل بـه فـردا ریش تر
یک نفس چشـم انتظاری می کند
لحظـه را پیوسته پـر تشویش تر
دسـت رد دلبـر زنـد بــر سینـه ام
گـر گـذارم پـا به سویش پیش تر
بی قــــرارم می کنـــد بانـو عسل
او دوان و من پی اش درویش تر