18 دی 1391
ﺁن که عمری کرده منزل در زوایای ﺩﻟﻢ
می کند از بی وفایی اوج غم را شاملم
مانده ام از بیقراری روزها چشم انتظار
تا که شاید رد شود از رو به روی ﻣﻨﺰﻟﻢ
گِرد رویش بارها پر می زدم پروانه وار
ﮔﺮﭼﻪ می دانستم آخر ﺑﺮ ﻣﺪﺍﺭﯼ ﺑﺎﻃﻠﻢ
هر زمانی گفتم از حال ِ پریشانم بپرس
ﻣﺎﺿﯽ ﻭﻣﺴﺘﻘﺒﻞ ﺁﻣﺪ ﺟﺎﯼِ ﻓﻌﻞ ﻭﻓﺎﻋﻠﻢ
کس دراین آشفتگیهااندکی جمعم نکرد
بسکه درهم برهم و چون تکههای پازلم
ﺳﺎﻗﯿـﺎ ﺍﺯ ﺁﺏ ﺁﺗﺸﮕـﻮﻥ ﺑﮕـﺮﺩﺍﻥ ﭼـﺎﺭﻩ ﺍﯼ
تامگر در بی حواسی حل بگرﺩﺩ ﻣﺸﮑﻠﻢ
کشتیِ بی بادبان افتـاده در گــرداب غم
میکند طوفانِ برپا گشته دور از ساحلم
خرمن گلواژه ام را بخت و اقبالی نبود
با دم داس خزان از بن درو شد حاصلم
یک نفس بانو عسل بر ﺭﻭﯼ ﺧﺎﮐﻢ ﭘﺎ ﺑﻨﻪ
ﺗﺎ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺧﺎﺭ ﻫﺠﺮﺍﻥ ﮔُﻞ ﺑﺮﻭﯾﺪ ﺍﺯ ﮔِﻠﻢ