1 دی 1391آرزوئی که به دل ماند و مَنش می دیدم
مه مهتاب تنی بود که در تور لطیف
پشت پرچین خیال آن طرف خاطره ها
آن زمانی که ز دل زل زده بودم به افق
تو شکوفا ز رخ و ظاهر او بودی و من
به سراپای وجودش ذره ای عیب نبود
آنقدر چشم و لبش ناز و فریبا شده بود
شاید آن جلوه عسل بود که آن سوی حصار