22 آذر 1391
در کلبه ی تنهایی ام آرام ِ جانم آرزوست
آن سوگل ِ شیرین لبِ ابرو کمانم آرزوست
باغِ بهشتِ روی او از جنس گلهای تر است
گلبوسه های گونهگون ﺍﺯدلستانم ﺁﺭﺯﻭﺳﺖ
در گیر و دارِ عاشقی از خود ندارم اختیار
دل بیقراری میکند وقتی که آنم آرزوست
دائم به تنبک میزنم تابشکندسقف سکوت
وقتی پیاپی گفتگو با مهـربانم آرزوست
ﺩﺭﮔﺮﺩﺵﮐﻮﻥ ﻭﻣﮑﺎﻥﮐﺸﻔﻢ ﻧﺸﺪﺍﺳﺮﺍﺭِﻏﻴﺐ
در کهکشانها پر زدن تا لامکانم آرزوست
باحکمقاضیبارهامُلکمبهغارترفته است
دورانِ جمشید جم و عهدِ کیانم آرزوست
از طرّهی بانوعسلخوش می وزد بادصبا
بوی نسیم صبحدم از زلف جانم آرزوست